کد مطلب:33888 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:256
این اوضاع و احوال جدید فضایی نسبتا مناسب را برای رشد افكار و اندیشه ها و [صفحه 72] معارف شیعه فراهم نمود و امكان ظهور حركتهای اجتماعی- سیاسی را تا حدی مهیا ساخت، هر چند كه مظلومیت و محرومیت شیعیان همچنان ادامه داشت.[2] این در حالی بود كه شیعه سخت ترین اوضاع و احوال را در دورانی طولانی تحمل كرده و مقاومت نموده بود، بخصوص پس از عصر معاویه كه جریان شیعه زدایی به دست او و به فرمان او ب طور رسمی و همه جانبه شكل گرفت و شیعه تحت استضعاف همه جانبه 0 استضعاف سیاسی- استضعاف اقتصادی- استضعاف فرهنگی) قرار گرفت. در روایتی كه «ابن ابی الحدید معتزلی» از امام باقر (ع) نقل كرده است، به تصویری گویا از این جریان دست می یابیم. روایت شده است كه ابوجعفر محمد بن علی باقر علیه السلام به یكی از یاران خود فرمود: «چه ظلمها و ستمها كه از قریش و اتحاد ایشان بر ضد ما، بر ما رفته است و شیعیان و دوستداران ما، از مردم چه كشیده اند! همانا رسول خدا (ص) از دنیا رفت در حالی كه پیش از آن مردم را آگاه كرده بود كه ما سزاوارترین مردم مردم برای جانشینی او و رهبری مردمیم، اما قریش بر ضد ما دسته بندی كردند و حكومت را از جایگاه اصلی آن بیرون بردند و با همان دلیل و برهانی كه حق ما را اثبات می كرد، با انصار احتجاج كردند و حكومت را به دست گرفتند و قریش یكی پس از دیگری خلافت را دست به دست گرداندند تا آنكه سرانجام حكومت به ما بازگشت (و علی (ع) در مصدر حكومت قرار گرفت). اما در پی آن، با وجود بیعت با آن حضرت پیمان شكستند و پرچم جنگ بر ضد ما برافراشتند و صاحب اصلی خلافت و حكومت-هلی (ع)- همواره راههای دشوار 1پیمود و بر گردنه های سخت برآمد تا سرانجام به شهادت رسید. آن گاه با فرزند علی (ع)، حسن (ع) بیعت نمودند و با او پیمانی استوار بستند و سپس پیمان خود گسستند و به فریب پیوستند تا او را ناگزیر به تسلیم كشاندند و عراقیان بر او شوریدند و پهلویش را با خنجر دریدند و لشكرگاهش را از هم پاشیدند و خلخالهای كنیزانش را در ربودند. پس به ناچار پیمان متاركه بست و بدان گونه خون خود و خاندانش را كه براستی شمارشان اندك بود، نگاه داشت.[3] سپس نگاه بیست هزار تن از عراقیان با حسین (ع) بیعت كردند، اما خیانت و پیمان شكنی كردند و فریب پیشه ساختند و بر او خروج نمودند، در حالی كه بیعت وی بر گردنشان بود و این چنین او را به شهادت رساندند. از آن پس همواره خاندان ما را به استضعاف كشیدند و مورد ظلم و ستم قرار دادند و گرفتار [صفحه 73] كاستی و درماندگی كردند و از حقوق حقه مان محروم ساختند و كشتارمان نمودند و پیوسته در بیم به سر برده ایم و بر خون خود و خون دوستان خویش در امان نبوده ایم در تمام این دوران دروغپردازان و منكران ما، در هر شهر و دیار به سبب دروغ بر ما و انكار فضایل ما نزد حكمرانان و دوستداران ایشان و قاضیان فاسد و كارگزاران بد كار تقرب جستند. پس برای آنان احادیث ساختگی و دروغ روایت نمودند و از ما چیزهایی نقل كردند كه ما نه گفته بودیم و نه انجام داده بودیم. اینها به خاطر آن بود كه ما را نزد مردمان مبغوض و مطرود كنند و اساس این امر و بیشترین و بزرگترین مقطع این جریان در روزگار معاویه و پس از شهادت حسن علیه السلام بود. آری، شیعیان ما را در هر شهر و سرزمینی كشتند و با اندك ظن و گمان دستها و پاهایشان را بریدند و نام هر كس كه در زمره ی دوستان و گروندگان به ما برده شد، زندانی گشت یا اموالش به تاراج رفت یا خانه اش ویران شد. این لا همچنان سخت تر و افزونتر می شد تا روزگار عبیدالله بن زیاد- قاتل حسین علیه السلام. سپس حجاج آمد و شیعیان را به صورتهای گوناگون كشت و ایشان را با هر ظن و گمان و تهمتی فروگرفت و كار بدانجا رسید كه اگر به كسی زندیق یا كافر می گفتند برایش خوشتر از آن بود كه او را شیعه علی معرفی كنند.»[4]. این وضع با شدت بیشتر در صورتهای دیگر ادامه یافت و پیوسته اهل بیت و شیعیان و دوستداران ایشان در محنت و بلا و محرومیت و جفا به سر بردند. نامه ی «ابوبكر خوارزمی»[5] به شیعیان نیشابور بیانگر مصایبی است كه بر اهل بیت و پیروان ایشان پس از رحلت پیامبر (ص) و در دوران امویان و عباسیان رفته است، این نامه ی مشهور و معتبر تصویر كننده ی حماسه ی مبارزات خاندان علی (ع) و فجایع و جنایتهای دشمنان امیرمومنان (ع) نسبت به آنان و دوستداران و پیروان ایشان است. «خوارزمی» در بخشی از نامه ی خود چنین آورده است: «خداوند ما را به دو دسته تقسیم كرده است: 1- دسته ای كه به شهادت رسیده اند. 2- دسته ای كه آواره اند. زنده ی ما بر مقام شهید ما رشك می برد و بر خود نمی نگرد كه چه رنجها و دردها به او رسیده است. امیرمومنان و رئیس دین- بر او سلام باد- فرموده است: محنتها بر شیعیان ما [صفحه 74] شتابانتر از آب به سوی ناودان است.[6] این نامه بنیادش بر محنتها و رنجها است و مخاطبان آن در طلیعه ی عصری سراسر فتنه، دیده به جهان گشوده اند. زندگی آنان پر از ناكامی و دلهایشان مالامال از اندوه است، روزگار بر آنان تاخت آورده و سخت گرفته و دنیا از آنان رویگردان است. پس اگر ما در واجبات و سنن شیعیان امامانمان هستیم و سیرت آن بزرگواران را چه گوارا چه ناگوار، دنبال می كنیم، بجاست در مقاومت بر محنتها و اندوهمان، راهشان را پی گیریم. میراث خاتونمان حضرت فاطمه- درود خدا بر او و الش باد- در روز سقیفه غصب شد. و امیرالمومنین (ع) از خلافت به دور افتاد. امام حسن (ع) نهانی مسنوم شد و برادرش امام حسین (ع) آشكارا به شهادت رسید. سر زید بن علی[7] در میدان نبرد از تن جدا شد و پیكرش در كناسه «كناسه» یكی از محله های عمده كوفه واقع در حاشیه ی بیابان و در میان نخلستانی بوده كه خرمایی بسیار نیكو داشته است.[8] به دار آویخته گردید. دو فرزند امام حسن (ع)، محمد[9] و ابراهیم[10] به دست عیسی بن موسی عباسی به شهادت رسیدند. موسی بن جعفر (ع) در زندان به شهادت رسید و علی بن موسی (ع) به دست مامون مسموم شد. ادریس[11] از معركه ی فخ[12] گریخت و در حال تنهایی روی به دیار اندلس نهاد و عیسی ابن زید[13] یحیی بن عبدالله[14] بعد از موكدترین امان و اطمینان و تعهد و ضمان، به شهادت رسید. این همه جز آن كارهاست كه یعقوب لیث با علویان طبرستان كرد و غیر از شهادت محمد بن زید[15] و حسن بن قاسم داعی[16] به دست سامانیان است. و نیر جز آنها است كه ابوساج[17] با علویان مدنیه كرد و آنها را بدون پوشش و پاكش از حجاز به سامرا آورد. و این كار بعد از قتل ابن عمرنب علی[18] به دست قتیبه بن مسلم باهلی[19] بود، آنگاه كه او را به جرم پدرانش مواخذه می كرد و او از بیم جان، خود را پنهان می داشت، تا بتواند از زندگی خود دفاع كند و از مرگ خود پیشگیری كند. و باز این نه چون كار حسین بن اسماعیل مصعبی[20] است كه با یحیی بن عمر زیدی[21] كرد. و نه چون آن است كه مزاحم بن خاقان[22] با عموم علویان كوفه انجام داد. همین كافی است كه بدانید در قلمرو اسلامشهری نیست مگر در آن شهیدی مظلوم از آل ابی طالب در آن به خون خود درغلطیده و در قتل او اموی و عباسی شركت نموده و عدنانی و قحطانی آن را تایید كرده است. [صفحه 75] هر قبیله ای از عرب را كه می شناسیم، از یمانی و بكری و مضری، همه در خون آل علی (ع) شریكند. همانگونه كه مقسم گوشت نحر شده ی مسابقه ی قمار، در خون آن شركت دارد. آل علی را حمیت از دین خدا به سوی مرگ كشاند تا آنجا كه زندگی ذلت بار را نپریرفتند، مرگ عزتمند را استقبال كردند و جانهای پاكشان از این دنیای زودگذر روی برتافت. آن عزیزان از هیچ جام شهادتی ننوشیدند مگر آنكه شیعیان و نزدیكانشان نیز از آن چشیدند، هیچ نوعی از دردها و رنجها بدانان نرسید، جز آنكه به یاران و پیروانشان نیز رسید.»[23]. «ابوبكر خوارزمی» در ادامه نامه ی خود محنتها و رنجهای آل علی و شیعیان او را در اعصار مختلف، عصر عثمان، عصر بنی امیه و عصر بنی عباس به تصویر كشیده و آنگاه چنین نوشته است: «در باب بنی عباس بگو كه- سپاس خدای را تعالی- گفاتنی فراوان خواهی یافت! و در كارهای شگفتشان بنگر و بیندیش كه هر اندازه بخئواهی پهنه ی نگرش و گردش گسترده است. در عهد آنان، چون فیی ء (غنائم) می رسید بر دیلمی و ترك تقسیم می شد و به جیب مغربی و فرغانی سرازیر می شد. امامی از امامان هدایت و سیدی از سادات خاندان پیامبر، در می گذشت، جنازه اش تشییع نمی شد و قبرش را به گچ نمی آراستند. اما دلقكی یا رقاصی یا لوطی ای و یا نوازنده ای از آنان 0 بنی عباس) می مرد، بزرگان و قصات بر جنازه اش گرد می آمدند و فرماندهان نظامی و فرمانداران برایش مجلس سوگواری به پا می كردند! دهریان و سوفسطائیان شناخته شده، از بنی عباس در امان بودند. با كسی كه كتابی فلسفی یا مانوی تدریس یا تبلیغ می كرد، كار نداشتند، اما شیعیان را چون می یافتند، می كشتند! خون آن كس كه نامش را علی می نهاد،می ریختند. اگر از شیعیان اهل بیت جز معلی ابن خنیس[24] به دست داود بن علی[25] كشته نمی شد و ابوتراب مروزی[26] به زندان نمی افتاد، این كار خود كافی بود كه زخمش بهبود نیابد و شعله ی آتش آن، فرو نخسبد و شكافت آن به هم نپیوندد. شاعران قریش به روزگار جاهلیت اشعاری گفته بودند كه در آن امیرالمومنین- بر او [صفحه 76] درود باد- را هجو كرده و با آن (اباطیل) با مبارزه با اشعار شاعران مسلمان برخاسته بودند. آن اشعار همگی به دستور بنی امیه به خاطره ها سپرده شد و اخبار آن شاعران تدوین شد. راویانی چون واقدی[27] وهب بن منبه تمیمی،[28] كلبی[29] شرقی قطامی،[30] هیثم بن عدی،[31] و داب بن كنانی[32] به نقل این گونه اشعار پرداختند. اما اگر یكی از شاعران شیعه در مناقب وصی- امام علی (ع)- و یا ذكر معجزات پیامبر (ص) سخن می گفت، زبانش را می بریدند و دیوانش را می ستردند. همان گونه ه با عبدالله بن عمار برقی[33] و كمیت بن زید اسدی[34] كردند و همان سان كه قبر منصور بن زبر قان نمری[35] را شكافتند و دعبل بن علی خزاعی[36] را از میان برداشتند. همان طور كه می دانیم دوستی اینان (امویان-عباسیان) با كسانی چون مروان بن ابی حفصه یمامی[37] و علی بن جهم سامی،[38] جز این نبود كه این دو در ناصبیگری غلو می كردند و در عصیان در پیشگاه پروردگارا پیشقدم بودند. كار بدانجا رسید كه هارون بن خیزران و عفر متوكل بر شیطان- نه بر رحمان- مالی و هدیه ای نمی بخشیدند، مگر به آن كس كه آل ابی طالب را ناسزا گوید و ناصبیان را یاری دهد! این كسان 0 كه مشمول چنین بخششی می شدند) عبدالله بن مصعب زبیری[39] و وهب بن وهب بختری،[40] واز شعرا مروان بن ابی حفصه اموی و از ادبا عبدالملك بن قریب اصمعی[41] و در روزگار جعفر، بكار ابن عبدالله زبیری[42] و ابن سمط بن ابی جون اموی[43] و ابن ابی شوراب عبشمی[44] بودند. ما شیعیان- خداوند شما را به رشد رساناد- به ریسمان محكمی چنگ زده و دین بر دنیا ترجیح داده ایم. افزایش كسی بر جمعمان بر بصیرتمان نیفزاید و از دست دادن كسی از جمعمان، از عقیده مان نكاهد و به انحرافمان نكشاند. اسلام در غربت ظاهر شد و بزودی چون آغاز غریب خواهد شد، همانند آن زمان كه تنها وحی خداوند بود و سفارش رسول خدا (ص). این اسلام را خداوند به هر كس از بندگانش كه اراده فرماید، به ارث بخشد و سرانجام از آن تقوا پیشگان است. امروز را فردایی است و شنبه را یكشنبه ای!»[45] شیعیان در این اوضاع و احوال سخت و سراسر حرمان به حیات خویش ادامه دادند و هرگز پرچم مبارزه را زمین ننهادند و پیوسته حماسه ها آفریدند و «سید رضی» وارث [صفحه 77] این همه مظلومیت و حماسه بود. در روزگار او دولت فاطمی ظهور كرده و قدرت فراوان و وسعت چشمگیر یافته بود و بسیاری از دولتها در برابر آن سر تسلیم فرود آورده بودند. فاطمیان منادیان خود را به همه جا گسیل داشته بودند، تا آنجا كه در مكه، كوفه، موصل و واسطه به نفع فاطمیان خطبه می خواند.[46] بنابر نقل «ابن طقطقی» مورخ گرانقدر شیعی و نقیب علویان در حله و نجف و كربلا، درگذشته به سال 709 هجری،[47] سید رضی درباره ی دولت فاطمی چنین سرود: ما مقامی علی الهوان و عندی و اباء محلق بی عن الضی احمل الضیم فی بلاد الاعادی من ابوه ابی و مولاه مولا لف عرقی بعرقه سیدا النا ان ذلی بذلك الجو عز من كه دارای زبانی برنده ام و از قبول ستم ننگ دارم هرگز با خواری در جایی به سر نمی برم. ابا و حمیت من را همچون مرغان بلند پرواز از ستمكشی دور می سازد. در دیار دشمن به من ستم روا می شود، حال آنكه در مصر خلیفه ای علوی وجود دارد. در آن هنگام كه بیگانگان حق مرا پایمال می كنند كسی خلیفه است كه پدرش پدر من و خویشانش خویشان من اند. سرور همه ی مردم یعنی محمد (ص) و علی (ع) ریشه ی مرا با ریشه او به هم پویسته است. در آن محیط خواری من عزت و در آن سرزمین تشنه كامی من همچون سیرابی است.[48].
در دوران آل بویه فضایی جدید برای تنفس شیعیان پیدا شد و آنان كم كم جامعه ای جداگانه و نظام یافته تر از گذشته تشكیل دادند و دارای سرپرست خاص به نام «نقیب» شدند كه در این دوران نقشی جدی و اساسی داشت.[1].
مقول قاطع و انف حمی
م كما زاغ طائر وحشی
و بمصر الخلیفهالعلوی
ی، اذا ضامنی البعید القصی
س میعا محمد و علی
و اوامی بذلك الربع ری
صفحه 72، 73، 74، 75، 76، 77.
البته نخستین كسی كه «نقابت» را بنیان گذاشت و شخصی را به ریاست طالبیان گماشت و او را «نقیب» نامید، معتضد بالله، شانزدهمین خلیفه ی عباسی بود كه از سال 279 تا 289 خلافت كرد. رك. ك: الظهیر الدین ابوالحسن علی بن زید البیهقی فرید خراسان، معارج نهج البلاغه، حققها و قدم لها محمد تقی دانش پژوه،الطبعه الاولی، مكتبه المرعشی النفی قم، 1409 ق. صص 20 -19. «زید» در سال 121 هجری قیامی شكوهمند و حق طلبانه در كوفه سامان داد، اما در نبرد با «یوسف بن عمر ثقفی» یاران او بگریختند و زید با جماعتی اندك ایستادگی كرد و سخت جنگید و در اثر تیری كه به پیشانی اش اصابت كرده بود، در سال 122 هجری به شهادت رسید. او را در جوی آبی دفن كردند و بر آن آب جاری نمودند، ولی حجامتگری كه تیر از پیشانی او در آورده بود و به هنگام دفن وی حضور داشت، پیمان شكست و محل دفن او را به»«یوسف بن عمر ثقفی» خبر داد. جنازه زید را از قبر در آوردند و سرش را نزد «هشام ابن عبدالملك» فرستادند و بدن او را بر دار كشیدند. امام باقر (ع) از پدرانش از پیامبر اكرم (ص) روایت كرده است كه به حضرت حسین (ع) فرمود: «ای حسین، از صلب تو مردی بیرون آید كه او را زید گویند، وی و یارانش روز قیامت گام بر گردن مردمان نهند و با صورت و دستی نورانی بی حساب وارد بهشت شوند». و امام صادق (ع) فرموده است: «خداوند عموی من زید را رحمت كناد، هرگاه پیروز می شد و به قرار وفا می كرد. هر آینه عموی من زید مردم را به رضا از آل محمد می خواند و آن رضا منم». همچنین امام صادق (ع) روزی او را یاد كرد و فرمود: «خداوند عمویم زید را رحمت كناد. به خدا، سیدی بزرگوار بود. سوگند. به خدا، برای ما در دنیا و آخرت كسی مانند او پیدا نشود». ر. ك: ابوالحسن احمد بن یحیی البلاذری، انساب الاشراف، حققه و قدم له سهیل زكار، ریا9 زركلی، الطبعه الاولی، دار الفكر، بیروت، 1417 ق. ج 3، صص 451 -427: احمد بن ابی یعقوب بن جعفر بن واضح الیعقوبی، تاریخ الیعقوبی، دار صادر، بیروت، ج 2، صص 326 -325، ابوجعفر محمد بن جریر الطبری، تارخی الرسل و الملوك (تاریخ الطبری)، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، الطبعه الرابعه، دار المعارف، القاهره، 1979 م. ج 7، صص 191 -180، ابومحمد احمد بن اعثم الكوفی، الفتوح، دارالندوه الحدیده، بیروت، ج 8، صص 126 -108، مروج الذهب، ج 3 صص 207 -206،ابوالحسن علی بن الحسین المسعودی، التنبیه و الاشراف، عنی بتصحیحه و مراجعته عبدالله اسماعیل الصاوی، دار الصاوی، القاهره، ص 279،ابوالفرج علی بن الحسین بن محمد الاصفهانی، مقاتل الطاببین، شرح و تحقیق السید احمد صقر،الطبعه الثانیه، موسسه الاعلمی للمطوبعات، بیروت، 1408 ق. صص 144 -124، ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین بن بابویه القمی (الصدوق)، عیون اخبار الرضا، انتشارات جهان، ج 1، صص 253 -248، ابوالقاسم علی بن محمد الخزاز، كفایه الاثر فی النص علی ائمه الاثنی عشر، تحقیق عبداللطیف الحسینی الكوه كمری، انتشارات بیدار، قم، 1401 ق. صص 307 -300، العقد الفرید، ج 3، ص 447:الكامل فی التاریخ، ج 5، صص 236 -229، شرح ابن ابی الحدید، ج 3، صص 287 -285، شهاب الدین احمد بن عبدالوهاب النویری، نهایه الارب فی فنون الادب، الطبعه الاولی، دار الكتب المصریه، القاهره، 1405 -1341 ق. ج 24، صص 407 -401، جمال الدین احمد بن علی الحسینی المعروف بابن عنبه، عمده الطالب فی انساب آل ابی طالب، اشرف علی مراجعه و مقابله الاصول لجنه احیاء التراث، دار مكتبه الحیاه بیروت، صص 289 -286، تقی الدین ابوالعباس احمد بن علی المقریزی، المواعظ و الاعتبار بذكر الخطط و الاثار المعروف بالخطط المقریزیه، مكتبه الثقافه الدینیه، القاهره، ج 2، صص 440 -436، حسین كریمان، سیره و قیام زید بن علی (ع)، جاپ اول، شركت انتشارات علمی و فرهنگی، 1364 ش. صص 317 -260 و 76 -9. قبور بكوفان و اخری بطیبه قبرهایی در كوفه و قبرهایی هم در مدینه و تعدادی از قبرهای اهل بیت- كه درود من بر آنان باد- در سرزمین فخ است. ر. ك: انساب الاشراف ج 3، صص 358 -355، تاریخ الطبری، ج 8، صص 203 -192، مروج الذهب، ج 3، صص 327 -326، مقاتل الطالبیین، صص 385 -364، شهاب الدین ابوعبدالله یاقوت الحموی، معجم البلدان، دار بیروت للطباعه و النشر، بیروت، 1408 ق. ج 4 صص 238 -237، الكامل فی التاریخ، ج 6، صص 94 -90، تاریخ الذهبی، ج 10، صص 38 -34، تاریخ ابن خلدون، ج 3، صص 271 -269، بحار الانوار، ج 48، ص 165، تنقیح المقال، ج 1، ص 337، السید محسن الامین العاملی، اعیان الشیعه، دار التعارف، بیروت، ج 6، صص 101 -97، دیوان دعبل بن علی الخزاعی، جمعه و قدم له و حققه عبدالصاحب عمران الدجیلی، الطبعه الثانیه، دار الكتاب اللبنانی، بیروت، 1972 م. 135. یا بقعه مات بها سید ماتالهدی من بعده و الندی ای گنبدی كه در زیر آن سید و بزرگواری به خاك رفته است، كسی كه در بزرگی و بزرگواری همانند نداشت. هدایت، با مرگ او بمرد و بدین سبب، مرگ، متجاوز نام گرفت. ر. ك: انساب الاشراف، ج 3، ص 353، تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 408، تاریخ الطبری، ج 8، صص 251 -242، مروج الذهب، ج 3، ص 342: مقاتل الطابیین، صص 406 -388، ابوجعفر محمد بن الحسن الطوسی، اختیار معرفه الرجال (رجال الكشی)، صححه و علق علیه و قدم له حسن المصطفوی، انتشارات داشنگاه مشهد، 1348 ش. ص 298، تاریخ بغداد، ج 14، صص 112 -110، الكامل فی التاریخ، ج 6، صص 126 -125، تاریخ فخری، صص 267 -265، تقی الدین الحسن بن علی بن داود الحلی، كتاب الرجال، حققه و قدم له السید محمد صادق آل بحر العلوم، المطبعه الحیدریه، النجف، 1392 ق. ص 203، نهایه الارب، ج 22، صص 128 -127، تاریخ الذهبی، ج 11، ص 12، تاریخ ابن خلدون، ج 3، ص 274، عمده الطالب، صص 179 -176، جامع الرواه، ج 2، ص 332، تنقیح المقال، ج 3، صص 319 -318، منتهی الامال، ج 1، صص 312 -310. سرانجام محمد بن عبدالله بن طاهر والی بغداد، حسین بن اسماعیل را با لشكری برای سركوب او فرستاد و در پی خیانت و فرار لشكریان، یحیی در حین جنگ با وی به شهادت رسید. آنگاه سر یحیی بن عمر را بریدند و برای محمد بن عبدالله بن طاهر فرستادند و او نیز سر را برای مستعین فرستاد و او سر یحیی را در سامرا بر باب العامه آویخت. مردم كوفهاز شدت علاق به یحیی، شهادت او را باور نمی كردند و كودكان كوفه در كوچه ها فریاد می زدند: «ما قتل و ما فر ولكن دخل البر» (یحیی نه كشته شده و نه گریخته، بلكه سر به بیابان نهاده است). در میان مردمی كه به یاریی یحیی برخاسته بودند، شماری از عالمان و فقیهان و بزرگان و پارسایان را ذكر كرده اند. گفته اند كه شعرا درباره ی هیچ یك زا مقتولین حكومت بنی عباس، به اندازه ی یحیی رثا نگفته اند. ر. ك: تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 497، تاریخ الطبری، ج 9، صص 271 -266، مروج الذهب، ج 4، صص 66 -63، مقاتل الطالبیین، صص 521 -506، الكامل فی التاریخ، ج 7، صص 130 -126، تاریخ فخری، صص 333 -332، تاریخ الذهبی 7 ج 17، ص 28، تاریخابن خلدون، ج 3، صص 357 -356، ادبیات انقلاب در شیعه، ج 2، صص 97 -95. او در دینداری استوار و شیعه ای راستین و در دفاع از تشیع شهره بود و در تاختن به بنی مروان صریح و شجاع بود، حتی از كسانی كه به نحوی خاندان اموی را یاری می كردند عطایی نمی پذیرفت. «كمیت» با عزت نفس و اخلاص و اعتقاد كامل به آیینی كه پذیرفته بود زندگی و مبارزه كرد. عشق و دلبستگی او به «اهل بیت» بارها او را تا مرز شهادت كشاند. پس از سرودن قصیده ای در رثای «زید بن علی بن الحسین» و «یحیی بن زید»- پرچمداران دو قیام عدالتخواهانه- دستگیر و راهی زندان شد ولی پس از چندی از زندان گریخت. «كمیت» ب امام سجاد، امام باقر و امام صادق علیهم السلام در ارتباط بود و برخی اشعار خود را در محضر آنان قرائت می كرد و آن پیشوایان حق و عدل در حقش دعا می كردند. وی در سال 126 هجری بر سر عشق و اعتقاد خود به شهادت رسید و هنگام مرگ در حالی كه جان می سپرد چشم گشود و سه بار گفت: «اللهم آل محمد!» و آنگاه جان به جان افرین تسلیم كرد. ر. ك: ابومحمد عبدالله بنمسلم بن قتیبه الدینوری،الشعر و الشعراء، حققه و ضبط نصه مفید قمیحه، راجعه و ضبط نصه نعیم زر زور، الطبعه الثانیه، دارالكتب العلمیه، بیروت، 1405 ق. صص 387 -385، ابوالفرج علی بن الحسین بن محمد الاصفهانی، الاغانی، شرحه و كتب هوامشه عبد علی مهنا و سمیر جابر، الطبعه الاولی، دارالكتب العلمیه، بیروت، 1407 ق. ج 17، صص 44 -3، عبدالقادر بن عمر البغدادی، خزانه الادب و لب لباب لسان العرب، تحقیق و شرح عبدالسلام محمد هارون، الطبعه الاولی، مكتبه الخانجی، القاهره، 1406 ق. ج 1، صص 147 -144، شوقی ضیف 7 تاریخ الادب العربی، ج 2، العصر الاسلامی، الطبعه الثانیه عشره، دار المعارف، القاهره، صص 329 -323، عمر فروخ، تاریخ الادب العربی، الطبعه الخامسه، دارالعلم للملایین، بیروت، 1984 م. ج 1، صص 703 -697، حنا الفاخوری، تاریخ ادبیات زبان عربی، ترجمه ی عبدالمحمد ایتی، جاپ اول،انتشارات توس، صص 238 -237، ادبیات انقلاب در شیعه، ج 1، صص 69 -59. آل الرسول خیار الناس كلهم همگان منظور او را در می یافتند، چنانكه در اشعارش چهره ی «هارون» چهره ای مقدس است كه بر تمام خاندان پیامبری برتری دارد و هر كه از «هارون» خشم و كین به دل داشته باشد، نمازهای پنجگانه اش پذیرفته نخواهد شد: ای امری بات من هارون فی سخط او «هارون» را پس از پیامبران بهترین در گذشتگان و بر جای ماندگان توصیف می كرد و «هارون الرشید» گمان می كرد كه او را می ستاید، در حالی كه «هارون» در اشعار «نمری» كسی جز امیرمومنان (ع) نبود. یا خیر ماض و خیر باق در آخر جان بر سر اعتقاد و آیین خود نهاد و «هارون الرشید» كسی را مامور كرد تا او را از میان بر دارد. پس از آن فرمان داد تا قبرش را بشكافتند و دیوان شعرش را بسوزاندند. شهادت منصور نمری حدود سال 190 هجری روی داد. ر. ك: الشعر و الشعراء، صص 585 -583، عبدالله بن المعتز بن المتوكل، طبقات الشعراء، تحقیق عبدالستار احمد فراج، الطبعه الرابعه، دار المعارف، القاهره، 1981 م. صص 247 -241، الاغانی، ج 13، صص 176 -157، ابوالقاسم علی بن الحسین الموسوی (الشریف المرتضی)، امالی السید المرتضی فی التفسیر و الحدیث و الادب، صححه و ضبط الفاظه و علق حواشیه السید محمد بدر الدین النعسانی الحلبی، الطبعه الاولی، مصر، 1325 ق. افست مكتبه المرعشی النجفی، قم 1403 ق. ج 4، صص 188 -184، تاریخ بغداد، ج 13، صص 69 -65، تاریخ الادب العربی لعمر فروخ، ج 2، صص 141 -139، ادبیات انقلاب در شیعه، ج 1، صص 95 -87. همه ی پادشاهان و قدرتمندان از تیغ زبان «دعبل» در هراس بودند. او بی مهابا شعر خود را بر ضد دشمنان اهل بیت به كار می گرفت و در این راه از سرزنشها و تهدیدها بیمی به خود راه نمی داد. «دعبل» از اصحاب امام كاظم و امام رضا علیهماالسلام بود و در محضر امام جواد علیه السلام را نیز درك كرد. او در دفاع از اهل بیت و تبیین اندیشه ی سیاسی شیعه و بیان فضایل امیرمومنان علی علیه السلام و در رثای حسین بن علی علیه السلام اشعاری فراوان و بی نظیر سرود و بالاخره در راه محبت اهل بیت و دشمنی با دشمنان آنان در سال 264 هجری به شهادتی دلباخته ی آن بود دست یافت و به وصال حق رسید. ر. ك: الشعر و الشعراء، صص 578 -576، طبقات الشعراء لابن المعتز، صص 268 -264، الاغانی، ج 20، صص 201 -131، عیون اخبار الرضا، ج 2، صص 270 -266، قاضی نور الله شوشتری، مجالس المومنین، انتشارات كتابفروشی اسلامیه، تهران، 1354 ش. ج 2، صص 526 -517، ادبیات انقلاب در شیعه، ج 1، صص 136 -111، تاریخ ادبیات زبان عربی، صص 374 -372.
و اخری بفخ نالها صلواتی
ما مثله فی الارض من سید
و سمی الموت به معتدی
و خیر آل رسول الله هارون
فلیس بالصلوات الخمس ینفع
بعد النبیین فی الانام